بیشمار از تو برایش گفتم،که چای در گلوی فکرم گیر آویز شد،
و تو بی آنکه دست فکرم را بخوانی برای رد پایش طرح یک استکان را کشیدی ،
آه و افسوس همه به آن همه نیمه خالی .................................. .
بیشمار از تو برایش گفتم،که چای در گلوی فکرم گیر آویز شد،
و تو بی آنکه دست فکرم را بخوانی برای رد پایش طرح یک استکان را کشیدی ،
آه و افسوس همه به آن همه نیمه خالی .................................. .